مردی از اهل مصر خوشه انگوری نزد فرعون آورده و خواهش کرد آن را مروارید نماید. فرعون آن را گرفته و بدرون خانه آمد و در این اندیشه بود که چگونه خوشه انگور را میتوان جواهر نمود! در این میان شیطان به در خانه فرعون آمد و در را کوبید. فرعون صدا زد کیست؟ شیطان گفت: خاک بر سر خدائی که نمیداند در پشت در چه کسی است، پس داخل خانه شد و خوشه را از فرعون گرفته و اسمی از اسماء خدا را بر آن خواند و خوشه انگور جواهر گردید.
آنگاه گفت: ای فرعون انصاف ده من با این فضل و کمال شایسته بندگی نبودم ولی تو با این جهل و نادانی ادعای خدایی میکنی و میگوئی من خدای بزرگ مردمم؟!
فرعون پرسید: چرا آدم را سجده نکردی تا از درگاه قرب خدا رانده شوی؟ گفت: زیرا میدانستم که از صلب او مانند تو عنصر پلیدی بوجود میآید.
امام صادق (علیهالسلام) میفرماید:
«شیطان به سپاهیانش مىگوید: میان مردم حسد و تجاوزگرى بیاندازید چون این دو، نزد خدا برابر با شرک است.»
...............................
منابع:
1: یکصد موضوع 500 داستان ص 310.
2: «یَقُولُ إِبْلِیسُ لِجُنُودِهِ أَلْقُوا بَیْنَهُمُ الْحَسَدَ وَ الْبَغْیَ فَإِنَّهُمَا یَعْدِلَانِ عِنْدَ اللَّهِ الشِّرْکَ» کافى (ط-الاسلامیه) ج2، ص327، ح.2